جان آدمی

جان آدمی _ وبگاه شخصی علی دقیقی

جان آدمی _ وبگاه شخصی علی دقیقی

جان آدمی

تن آدمی شریف است به جان آدمیت
نه همین لباس زیباست، نشان آدمیت

*قرار است در این وبگاه، کمی درد دل هایمان را بنویسم، شاید التیامی یافت...
(تیرماه 1393_تهران)

تبلیغات

آخرین نظرات

برگردیم به کودکی

دوشنبه, ۱۸ فروردين ۱۳۹۳، ۱۰:۵۸ ب.ظ
دقیقا 17سال پیش بود که همینجایی که واستادم درخت بلند گردویی بود که الان حتی ریشه خشکیده اش هم پیدا نمی شه...
این باغ 17 سال پیش برو بیایی داشت، الان که روی تنه خشک ایندرخت نشستم و با خودکار 3 تومن و یه تیکه کاغذ که از تو خورجین پیداش کردم دارم خاطرات اون روز رو می نویسم هنوز ته ریشه های سبست تو باغ دیده می شه.
باید در یک کلام گفت: ریشه های علف هم در این باغ خشک شده ... چرا؟
کلی ذوق می کردیم وقتی تو بچگی می دویدم لای این علفای بلند و پرهای مرغی رو پیدا می کردیم که دیشب آقا شغاله ترتیبشو داده بود.
این علفای بلند قراره بدست مادر و خاله ها درو بشه و بره پشته وانت سبز بابابزرگ و بعدش بره طویله...
یادش بخیر درخت آخری باغ زرد ذهنم که توش گندم می کاشتن، روی اون درخت تاب می زدیم ... همه مردا جمع می شدن برای خرمن کوبی باغ – بعدش این گندم که طی فرایند خیلی خیلی ساده و سخت تبدیل به آرد می شد؛ می اومد توی خونه باباحاجی، بعدش هم خمیر و نون... دقیقا ته اون کوچه بن بست کاه گلی ، تنور رو می گم؛ اونجا است اون ته.
همه اینها وقتی خاطره شد که چراغ خاموش شد.... چراغ تونل ته خونه، سماور برقی، وقتی اون فنجونای کوچیک خاک خوردنشون شروع شد و ...
از وقتی سیده رفت، مادر بزرگم رو می گم، رفت و همه این صفاها رو برد
بی بی، من دلم تنگ شده برات؛ دوست دارم مثل حسین برگردم به کودکی، تا بهت بگم ببخشید که اون شب بهت گفتم به تو چه!
ببخش...
  • ۹۳/۰۱/۱۸
  • علی دقیقی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">