جان آدمی

جان آدمی _ وبگاه شخصی علی دقیقی

جان آدمی _ وبگاه شخصی علی دقیقی

جان آدمی

تن آدمی شریف است به جان آدمیت
نه همین لباس زیباست، نشان آدمیت

*قرار است در این وبگاه، کمی درد دل هایمان را بنویسم، شاید التیامی یافت...
(تیرماه 1393_تهران)

تبلیغات

آخرین نظرات

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «دلنوشته» ثبت شده است

پشت گرمم، بخدا...

يكشنبه, ۲۰ دی ۱۳۹۴، ۰۱:۲۴ ق.ظ
فقر، یکی از بهترین امتحانات خداست، امتحان سختی هم خواهد بود.
چند روزی است که اتفاقات زندگی باعث شده است تا بیشتر به فقر مردم پی ببرم.

بله اگر ایمان قوی باشد و خدا باشد تنها پشیبانت؛ همه چیز راحت است، همه چیز... حتی این فقر که سخت است.

جا دارد به قطعه ای از سخنرانی استاد علامه کرباسچیان (رحمة الله علیه) اشاره کنم:
"... ریشه تمام کمالات توحید است، کسی که توحید ندارد مضطرب و نگران است. شخص موحد قوی است و از کسی نمی ترسد، هنگامی که از مردم صحبت می شود اصلا ناراحت نمی شود می گوید من کسی نیستم خدا باید کار را درست کند مسلما این آدم هیچ گاه اضطراب و ناراحتی ندارد.
موحد بسیار آرام است، اگر لباسش هزار وصله داشته باشد، و نان خالی هم بخورد، خوش است چون عالم هستی را منحصر به این دنیا نمی داند. ولی انسان مادی مضطرب و پریشان است او همیشه خود را در دامان نیستی می بیند لذا برای تسکین خاطرش می خواهد همراه درست کند و می گوید: بعد از این عالم نیستی نابودی است؛ اما انسان موحد می گوید من برای همیشه هستم و دنیا نابود خواهد شد.
دنیا مدرسه است می گذرد لذا انسان موحد هیچ ناراحتی ندارد... "

پشت گرمم به خدا که همیشه هوای ما را دارد، چه در فقر باشم چه در دارایی و چه در هر حال و احوالی...

خدایا دوستت دارم؛ به وسعت بیکرانه ها...

غفلت مرکب

شنبه, ۱۰ مرداد ۱۳۹۴، ۱۱:۱۳ ب.ظ
چند روزی به دور از دلمشغولی های شهر های بی در و پیکر، عازم روستای اجدادی شدم، شاید روان نداشته ام را پیدا کنم،
تاریخ نویس ها باید در مورد ما چنین بنویسند: آنها دسته ای از بشر بودند که در شهر های بزرگ زندگی می کردند، تا برای اطرافیانشان اتفاق جدی ای نمی افتاد، خبردار نمی شدند...
 در روستا و شهر های کوچک که باشید خبرها را خیلی سریع و جمع بندی شده به طور روزانه و حتی ساعتی دریافت خواهی کرد، دیگری نیازی نیست تا برای اطلاع از مرگ فامیل ها به خانه شان تلفن بزنی و با خبر فوتشان روبرو شوی، نیازی نیست تا منتظر پیامک مرگ دوستمان باشیم، در روستاها خبر مرگ خیلی سریع تر از اعلامیه ها پخش می شود...
امروز روز سومی است که مقیم این خانه گِلی، با سقف تیرچوبی هستم، سومین روز است و سومین خبر مرگ رسید. سه نفر پشت سر هم. بافاصله کمتر از 15 ساعت.
قطار زندگی چه سریع در حال حرکت است. ما هم در همسایگی جهل مرکب در حال طی مسیر... همسایه ای بس نا آشنا و غریبه به اسم "غفلت مرکب".
عاملی که ما را از حقایق زندگی دور نگه داشته است. عواملی چون مرگ، تولد، مریضی، ناراحتی، شادی، سفر، عروسی، مشکلات مالی و ...
دیوار های خانه ها هر چه سفت تر شدند، گویا قلب های صاحبانش را نیز سخت تر کرده است.