جان آدمی

جان آدمی _ وبگاه شخصی علی دقیقی

جان آدمی _ وبگاه شخصی علی دقیقی

جان آدمی

تن آدمی شریف است به جان آدمیت
نه همین لباس زیباست، نشان آدمیت

*قرار است در این وبگاه، کمی درد دل هایمان را بنویسم، شاید التیامی یافت...
(تیرماه 1393_تهران)

تبلیغات

آخرین نظرات

اولین تئاتر زندگی

چهارشنبه, ۲۰ مرداد ۱۳۹۵، ۰۳:۳۱ ب.ظ
از دوران جوانی و نوجوانی علاقه ای هر چند کم و کوتاه به سینما داشتم؛ البته نه بازیگری، بلکه بیشتر به فیلم نامه نویسی و داستان پردازی علاقه نشان دادم...
به هر حال نوع زندگی و تفکر ما اجازه نداد که به وادی سینما وارد بشوم و به همین خاطر شناختی هم از سینما و تئاتر نداشتم تا اینکه برای اولین با و به همت موسسه طه و مجموعه مشکاة النبی (ص) به یک تئاتر مذهبی دعوت شدم.
اسم و عنوانش این پیام را القاء می کرد که نمایش برای کودکان و نوجوانان است؛ حتی مخاطبان که 90 درصدشان کم سن و سال بودند نیز همین پیام را می داد... با این حال منتظر یک تئاتر معمولی بودیم؛ شاید کمی هم از معمولی پایین تر؛ که با یک تاکتیک خاص فهمیدیم این یک تئاتر کار شده است...

هر چند هنوز به این تئاتر ایمان پیدا نکرده بودم که می تواند راضیمان کند یا نه، با این حال هر چه به انتهای داستان نزدیک می شدیم جذابیت داستان بیشتر می شد تا اینکه؛ صحنه داخل یک قبر اجرا شد؛

دیگر از دو سوم داستان به بعد جای اینکه داستان را دنبال کنیم، گریه می کردیم؛ همه گریه می کردند...

داستان به پایان رسید و اشک ها به پایان نرسید؛
اشک ها که خواست تمام شود، تازه کارگردان تئاتر خواست به همه بفهماند زود قضاوت کردید؛
او می خواست همچنان احساسات ما را مورد توجه قرار دهد...

گروه سرودش را به بالای پله ها آورد؛

شروع کردند به خواندن شعر معروف امام رضا

"رضا غریب الغربا رضا معین الضعفا
قربون کبوترای حرمت امام رضا
قربون این همه لطف وکرمت امام رضا
از روزی که با تو آشنا شدم امام رضا
مورد مرحمت خدا شدم امام رضا

دست هر بنده که بر دامن مولا برسه
درد پنهانش امشب به مداوابرسه
امشب از پرده دل آن همه فریاد کنیم
تا مگر رضا به فریاد دل ما برسه
رضا غریب الغربا رضا معین الضعفا

دل من زندونی تویی که تنها می دونی
قفس وا کنی و پرنده رو رها کنی
میش کنج حرمت گوشه ی قلب من باشه
میشه قلب من ومثل گنبدت طلا کنی
یا علی موسی الرضا میشه به من نگاه کنی
اونقده رضا می گم تا دردم و دوا کنی
رضا غریب الغربا رضا معین الضعفا"

با تمام شدن این همخوانی زیبا چراغ های مجلس روشن شده بود ولی اشک ها تمام نشده بود؛
حتی وقتی از سالن تئاتر هم خارج شدیم هنوز هوایی امام رضا بودیم
سوار اتوبوس هم که شدیم هنوز حال و هوا امام رضایی بود...
به محل استراحت هم که رسیدیم باز به همین شکل؛
اصلا این عشق جز بدیدار تو مداوا نشود...

نصف شب، طاقت به سر آمد و به آستان ملک پاسبان علی بن موسی الرضا رفتیم
عجب زیارتی شد...
بیادماندی و دلنشین...

جا دارد از این گروه تئاتر که به صورت حرفه ای ما را مورد عنایت قرار دادند تشکر کنم
نفستان گرم و همتتان بلند تا ظهور حضرتش زنده باشید...

  • ۹۵/۰۵/۲۰
  • علی دقیقی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">